تو از شکفتن باغ و بهار روییدی
تو از شکفتن باغ و بهار روییدی
و در تمامی رگبارهای خیس صبح سپید
صدای مبهم رفتن و مردن را
برای ذهن عاشق پنجره آوردی
تو ندانستی ؛
سفر برای شیشه ی رو به دشت های مه آلود
که در تصور سرسبزی کنار حصار مغروق است
هوای خودکشی باغ های پوچ و تهی ست .
تو آمدی و نماندی
نماندی و رفتی
و شیشه ی رو به دشت های من شکست .
الف.آفتاب.